خانه کجاست ؟
سوارى ام ، سوار ِ باد
مسافرى خسته تنم
به داد گریه هام نرس
با شادى بیگانه منم
مثل خود ِ پرنده ها
پر زدنو خوب بلدم
در بین این ستاره ها
عمریه پرپر مى زنم
کسى نگفت کجا برم
خونه رو کسى نشون نداد
هر کى منو روونه کرد
گرفت سپرد به دست ِ باد
کسى به من هرگز نگفت
چرا باید سفر کنم
از ریشه و از خاطره چرا باید گذر کنم
اى کاش کسى به من مى گفت
سهم من از دنیا چیه
خانه کجاست ؟ غربت کجاست ؟
هم بغض درد من کیه
کسى نگفت کجا برم
خونه رو کس نشون نداد
هر کى منو روونه کرد
گرفت سپرد به دست ِ باد
هنوز دارم پر مى زنم
مثل خود ِ پرنده ها
اما نمى دونم که باز
غربت کجاست ؟ خانه کجاست ؟
سفر همیشه واسه من
قصه ى تکرارى بوده
چکیدن قطره اى اشک
در پى دلدارى بوده
سفر حکایت ِ من ِ
حکایت و قصه ى من
پروازمو از من بگیر
بال و پرم خسته شدن
بال و پرم خسته شدن
امیرمهدی صفایی