نگردان رخ که با کارت مداوم ماه میگیرد
که وقتی ماه میگیرد دلم بیگاه میگیرد
همیشه عقل دارد رهبرى بر دل ولى انگار
ندارد عقل این دل،میشود خودخواه، میگیرد!
گرفتى روز اول دست من را با کمى لرزش
نمیخواهم من آن دستى که با اکراه میگیرد
زمانى مادرم مى گفت فرزندم نکن کارى
که کارت دل بلرزاند، که حتما "آه"میگیرد
تمام شب دعا کردم که برگردى به آغوشم
ولى دستى دعاها را میان راه میگیرد...
امیرمهدی صفایی