بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
" فریدون مشیری "
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی!
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم...
تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه ی حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشک
پرگنجشک قشنگ است
پرپروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسیدخدا
هر کجا یاد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است..
فریدون مشیری
همیشه
همیشه ، همیشه خواستم
که همیشه با تو باشم
پاک نشم از روى شیشه
مثل یک قصه تموم شم
همیشه ، همیشه خواستم
که تو عاشقم بمونى
تن ِ من یه برگى تشنه
تو مثل شبنم بمونى
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
نمى خوام ، هرگز نخواستم
بین ما فاصله باشه
یادگارى از من و ما
تنها یه ترانه باشه
نمى خوام ، هرگز نخواستم
لحظه اى از تو جدا شم
مثل فصلى که تموم شد
واسه تو خاطره باشم
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
همیشه ، همیشه خواستم
واسه تو خواستنى باشم
اگه موندى پات بمونم
هر جا رفتى همسفر شم
همیشه ، همیشه خواستم
فردامو با تو ببینم
واسه تو ، تو بستر شب
من ستاره ها بچینم
امیرمهدی صفایی
من و تو از دار دنیا
چی داریم غیر یه خونه
خونمون کوچیکِ اما لونه ی علم می مونه
رو در و دیوار خونم
می نویسم که بدونی
تو برام عزیزترینی
تو،جمعه ی آخرینی
منوتو از دار دنیا
چی داریم غیر یه رویا
چه قشنگه درسُ خوندن
چه قشنگه فکر فردا
من و تو ای همکلاس ما
عاشقونه باید اینجا
بخونیم تنها و تنها
واسه ی ایران فردا
ایمان ایمانم،ایمانم
که از تو دارم این جانم
جانم فدایت ایرانم
درسُ میخونم ایرانم
غرورِ قلب آرش بود
پرِ پرواز تیرش شد
به مرز عاشقی ها رفت
شکوهِ سرزمینش شد
چه ساده وچه بی ریا
ایمان ایمانم،ایمانم
نشسته علم تو سینه ها
تو سینه ی من و شما
که دور بریزیم کینه ها
که عاشقونه فریاد بزنیم
ایرانِ سرزمینِ ما
وطن وطن برای من
برای تو واسه یکی شدن
شکسته صدبار اما علم
بسته به درست هموطن
دل بسته این خاک وطن
به درسِ تو،به علمِ من
به علمِ ما که هرکجا
اسیر میخونیم یک صدا:
ایمان ایمانم،ایمانم
که از تو دارم این جانم
جانم فدایت ایرانم
درسُ میخونم ایرانم
ایمان ایمانم،ایمانم
که از تو دارم این جانم
جانم فدیت میخوانم
پاینده باد این ایرانم
پاینده باد این ایرانم
امیرمهدی صفایی
همه چیز را یاد گرفته ام! ...
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ...
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ...
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
ولی...
فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...
امیرمهدی صفایی
از دوست داشتن
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
درسکوت سپید کاغدها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
خانه کجاست ؟
سوارى ام ، سوار ِ باد
مسافرى خسته تنم
به داد گریه هام نرس
با شادى بیگانه منم
مثل خود ِ پرنده ها
پر زدنو خوب بلدم
در بین این ستاره ها
عمریه پرپر مى زنم
کسى نگفت کجا برم
خونه رو کسى نشون نداد
هر کى منو روونه کرد
گرفت سپرد به دست ِ باد
کسى به من هرگز نگفت
چرا باید سفر کنم
از ریشه و از خاطره چرا باید گذر کنم
اى کاش کسى به من مى گفت
سهم من از دنیا چیه
خانه کجاست ؟ غربت کجاست ؟
هم بغض درد من کیه
کسى نگفت کجا برم
خونه رو کس نشون نداد
هر کى منو روونه کرد
گرفت سپرد به دست ِ باد
هنوز دارم پر مى زنم
مثل خود ِ پرنده ها
اما نمى دونم که باز
غربت کجاست ؟ خانه کجاست ؟
سفر همیشه واسه من
قصه ى تکرارى بوده
چکیدن قطره اى اشک
در پى دلدارى بوده
سفر حکایت ِ من ِ
حکایت و قصه ى من
پروازمو از من بگیر
بال و پرم خسته شدن
بال و پرم خسته شدن
امیرمهدی صفایی
پای حرفای دلم، همه درد و گفتگوم
اگه هیچکسی نبود، اگه بغض موند تو گلوم
همیشه یک تکیه گاه، غایب همیشگی
نیمه ای گمشده بود از روزهای بچگی
دلش از جنس دل مریم و لاله و یاس
قد آبای خزر از تبار عاشقاس
یک غریب آشنا شکل شبنم روی گل
انتهای هر سفر ته جاده روی پل
قلبشو هدیه میداد جای عیدی هر بهار
نامه هاشو دوست دارم چون میمونه یادگار
عمریه از عمق چشمای ترش همه ترانه هام جون میگیرن
اون نباشه کنج این حیات دل همه گنجشکای خونه میمیرن
میون خاطره های بی سحر صحنه از صدای عاشقا پره
کمکم کن خودمو پیدا کنم در عبور از رد پای خاطره
امیرمهدی صفایی