کشتی بیبادبان را در دل دریا گذاشت
تا به دنیای پر از آرامش من پا گذاشت
یک شب برفی آرام آمد و آرام رفت
هم به روی برف و هم دل رد پایش را گذاشت
خواست با سرماى بیش از حد مجازاتم کند
لحظه رفتن نگاهى کرد و در را وا گذاشت
باد سرد از سردى این خانه ترسید و گذشت
آه،سرماى زمستان هم مرا تنها گذاشت
گفتنش سخت است اما او زمان رفتنش
خانه را در ساک خود جا داد، من را جا گذاشت
امیرمهدی صفایی